درست همان طور که پیامبر پیشگویى فرموده بود، در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى، هنگام نماز و به دست تبهکارترین انسانها، با شمشیرى که تیغه ى آن را به سمى کشنده آب داده بودند، ضربتى کارى به پیشانیش فرود آمد و محاسن مبارکش را از خون پیشانى رنگین ساخت. اثر آن ضربت بیشتر از آن رو کارى بود که درست به همان جا که پیشتر عمرو بن عبدود در جنگ خندق ضربتى زده و هنوز اثر آن در پیشانیش بود، فرود آمد.
بالاخره مرگ آمد، اما این بار نیز خجلت زده شد. چون وقتى ضربت شمشیر به پیشانیش خورد، رضایتمندانه فرمود: فزت و رب الکعبه [ بحارالانوار جلد 42 صفحه ى 239. ] به خداى کعبه سوگند که رستگار شدم
و اینک اوست که در بستر مرگ آرمیده است. خاک مرگ به روى کوفه پاشیده اند. از آسمان غم مى بارد. شهر یکپارچه نگران و ناراحت است. وقتى این صدا در شهر پیچید که: "قتل امیرالمومنین" دست و پاى مردم سست شد، همان مردمى که بارها امیر و امامشان از بى وفایى و پیمان شکنى و سست عهدى آنان شکایت مى کرد، همان مردمى که درباره شان مى فرمود:
"اى گروهى که جسمتان اینجا حضور دارد اما عقل و خرد شما پنهان گشته است. اى گروهى که فرمانروایانتان گرفتار شمایند. من که امیر و فرمانده ى شما هستم خدا را اطاعت مى کنم، در حالى که شما از من فرمان نمى برید و معاویه که فرمانرواى اهل شام است، خدا را نافرمانى مى کند اما مردم شام از او فرمان مى برند. به خدا سوگند که دوست دارم معاویه، درباره ى شما مردم بى وفا و نافرمان، با من معامله کند. از من سکه ى نقره بستاند و به من دینار طلا بدهد. ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از شامیان را بدهد. [ ایها القوم! الشاهده ابدانهم، الغائبه عنهم عقولهم، المختلفه اهواوهم، المبتلى بهم امراوهم. صاحبکم یطیع الله و انتم تعصوته و صاحب اهل الشام یعصى الله و هم یطیعونه. لوددت و الله ان معاویه صارفنى بکم صرف الدینار بالدرهم، فاخذ منى عشره منکم و اعطانى رجلا منهم. "نهج البلاغه، خطبه ى 96".
در همین حال به یاد آورد که در جنگ احد وقتى گروهى از مسلمانان شهید شدند، بر او سنگین آمد که چرا سعادت شهادت نصیب او نگشته است، پیامبر به او فرمود تو نیز شهید خواهى شد اما به من بگو در هنگام شهادت صبر و شکیبایى تو چگونه خوهد بود؟ و او به پیامبر عرض کرده بود: یا رسول الله! صبر هنگام نزول بلاست این که شما فرمودى، براى من بشارت است و جاى شکر و سپاس دارد. [ فقلت یا رسول الله او لیس قد قلت لى یوم احد- حیث استشهد من استشهد من المسلمین و حیزت عنى الشهاده، فشق ذالک على- فقلت لى: ابشر فان الشهاده من ورائک؟ فقال لى: ان ذالک لکذالک، فکیف صبرک اذا؟ فقلت: یا رسول الله لیس هذا من مواطن الصبر و لکن من مواطن البشرى و الشکر. "نهج البلاغه نسخه صبحى صالح کلام 156". ] اکنون مژده ى پیامبر به وقوع پیوست و او هم خدا را سپاس گفت
شب پیش از ضربت خوردن، وقتى خوابى سبک او را در ربود، پیامبر را در خواب دید و از آن مردم به آن حضرت شکایت کرد و عرض نمود: اى رسول خدا! چه نافرمانیها و دشمنیها که از امت تو دیدم! پیامبر به او فرمود: نفرینشان کن. و او هم گفت: خداوند به جاى آنها بهترین ها را نصیب من کند و به جاى من بدترین را بر آنان چیره گرداند. [ ملکتنى عینى و انا جالس. فسنح لى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فقلت: یا رسول الله ماذا لقیت من امتک من الاود و اللدد؟ فقال: ادع علیهم. فقلت: ابدلنى الله بهم خیرا منهم، و ابدلهم بى شرا لهم منى. "نهج البلاغه، نسخه صبحى صالح کلام 70".
آرى، همان مردم اینک سخت اندوهگین و افسرده اند. مى دانند که روزهاى سیاهى پیش رو خواهند داشت. همه مى دانستند دیگر هیچ امیدى به زنده ماندن او نیست. آن حضرت خود بهتر از هرکس این را مى دانست. پیشگوییهاى پیامبر را درباره ى شهادتش و خوابى را که شب پیش دیده بود، به خوبى به خاطر داشت. او آخرین ساعات زندگیش را سپرى مى کرد. مى خواست وصیت کند
روز قبل عده اى از مردم به عیادتش آمده، از او خواسته بودند تا اگر سفارشى دارد به آنان بفرماید. آن حضرت هم مطالبى را فرموده بود. [ این بیانات را مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى آورده است. کافى، جلد 1، ص 299 و 300 کتاب الحجه. در کلام 149 نهج البلاغه نیز نقل شده است. ] اما این بار مى خواست وصیت نامه ى رسمى اش را تنظیم کند